نمی شد وسط تشییع باشی و همه ی حواست به دختر شهید نباشد. سخت بود چشم از او برداشتن. بغل به بغل می چرخید و دلت می خواست بگویی راحتش بگذارید؛ آخر او داغدیده است. محبت زیادی هم برای او خوب نیست. وقتی می خواستند پدر را داخل قبر بگذارند مادر به اصرار دختر را آنجا نگه داشت. عقیده داشت که پدرش نمرده است بلکه شهید است و باید تاب بیاورد این چیزها را! بیشتر از رقیه که مصیبت ندیده است!!
حالا دختر آرام ایستاد و پدر را در خاک افتاده دید. پدری که هیچ نشان از مرگ نداشت. انگار آرام آرام باید می فهمید پدر رفته است و دیگر گردن بابایی نیست تا دست های کوچکش را دور او حلقه کن سلام بر امّ وهب...
ما را در سایت سلام بر امّ وهب دنبال می کنید
برچسب : تاب بیاور,چگونه تاب بیاورم نبودنت را,چگونه تاب بیاورم, نویسنده : fehtelal1 بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 16 آبان 1395 ساعت: 4:16